پرش به محتوا

کنکور هدفی از رده خارج شده

  • از
کنکور هدفی از رده خارج شده

این روزها که این متن را می نویسم، نتایج کنکور در حال اعلام شدن هستند و همه درگیر رتبه و دانشگاه. من به یاد روزهای کنکور خودم افتادم؛ کوهی از ترس ها و تلاش های بی ثمر…. کنکور هدفی از رده خارج شده است.

موفقیت در کنکور، کنکور و هدف زندگی، تاثیر کنکور در آینده فرزندان، موفقیت در کنکور سراسری و ثروت. انتخاب رشته و یا نتایج بد آزمون سراسری. اگر این ها موضوعاتی هستند که ذهن شما را مشغول کرده اند بیایید تا تجربه خود را شریک شویم.

 

هدف شما از زندگی چیست؟

حقیقت این است که اکثر ما هدف و موفقیت را نقطه ای از زندگی می دانیم که در یک شغل یا ازدواج خوب خلاصه شده و ما هر چه سریع تر باید آنها را بدست آوریم تا به آرامشی همیشگی برسیم. موفق کسی است که سریع تر به بهترین ها دست پیدا کند و تا ابد با همان ها بسر برد! درحالیکه هیچ نقطه ای در زندگی وجود ندارد. زندگی یک جریان پیوسته است.

همچنان که بزرگ می شویم ترسها، اضطرابها، رویاها، ناامیدی ها، تنهایی ها، شکستها، موفقیتها، شادی ها و دستاوردهای ما نیز با ما رشد می کنند و همراه ما می آیند و کمک می کنند به من جدیدی تبدیل شویم. تلاش برای بهتر شدن و رسیدن به آرامش یک تلاش مادام العمر است.

هیچ دستاوردی در زندگی وجود ندارد که پس از دستیابی به آن خوشبختی باقی عمر را تضمین کند!

 

نا امیدی ممتد

من دوستان و آشنایان پزشک یا میلیاردری را می شناسم که رزومه زندگی آنها مملو از تمام دارایی ها و دستاوردهایی است که ما داشتن حتی یکی از آنها را هدف نهایی زندگی مان می دانیم… خانه خوب، درامد بالا، زندگی در کشورهای بزرگ و مرفه یک رابطه موفق، مدرک عالی و … ولی باز هم مثل من و شما ناامید و خسته هستند و برخی که علیرغم تمام این دستاوردها حتی بیش از ما! خود را همچنان ناکام و شکست خورده می دانند!!!!

به عقیده من مشکل دقیقا از آن سوال اشتباهی شروع شد که در کودکی از اکثر ما پرسیدند:

 

وقتی بزرگ شدی می خواهی چکاره شوی؟

گویی سنی وجود دارد که پس از آن دقیقا می توان گفت بزرگ شده ایم! یا تمام افرادی که از مدرسه و دانشگاه فارغ التحصیل می شوند تا پایان عمر فقط یک شغل واحد را قرار است تجربه کنند!

کاش پیش از پرسیدن این سوالِ تماما اشتباه و کاشتن بذر یک درک غلط از زندگی در ذهن کودکان بی خبر از این چرخ گردون از خودمان می پرسیدیم:

خود من تا وقتی که به چهل سالگی برسم و یک ثبات موقتی را در زندگی تجربه کنم چندین و چند شغل عوض کرده ام؟

آیا همین شغلی که اکنون به آن مشغول هستم همان شغل ایده آل من است و تضمین می کنم در آینده قصد تغییر آن را ندارم؟

چند درصد از فارغ التحصیلان دانشگاه، حتی همانها که روزی بهترین رتبه های عالی را کسب کرده بودند و ما به عنوان قهرمان قهرمانان فرزندان بی گناهمان را با ایشان مقایسه می کردیم اکنون در همان شغل مرتبط با رشته دانشگاهی شان مشغول هستند؟

چه درصدی از آنها اکنون احساس موفقیت و خوشبختی می کنند؟

چند نفر از آنها این خوشبختی کنونی ( اگر وجود داشته باشد که انشالله وجود دارد) را مدیون رتبه خاص کنکورشان در دوران نوجوانی می دانند؟

 

اصلا گیریم همه اینها درست

اصلا گیریم همه اینها درست. مگر برخی شغل هایی که اکنون وجود دارند و به عنوان یک شغل پردرامد در جامعه مطرح شده اند همان شغل های ده سال پیش هستند؟ که ما اکنون قصد داریم ده سال بعد زندگی فرزندان مان را با داده های امروز پیش بینی کنیم و برای رسیدن به آن دقیقا برنامه ریزی کنیم؟

کنکور هدفی از رده خارج شده

لحظه ای تامل کنید

لطفا لحظه ای تامل کنید چند پرسش دیگر دارم:

همین چند سال قبل وجود شغل های پر درامدی مثل ناخن کار، بلاگر، برنامه نویس و طراح فضای داخلی و چه و چه که هیچ کدام هم نیاز خاصی به کنکور و تحصیلات آکادمیک ندارد به مخیله چند نفر از ما خطور کرده بود؟

الان در کوچه پس کوچه شهرهای چند نفر از ما آهنگر و لحاف دوز و کارگر حمام عمومی وجود دارد؟

باور صحیحی که کشورهای پیشرفته سالهاست به آن دست یافته اند و ما همچنان با پذیرشش در جدال هستیم این است که هیچ بهترین و ایدال نهایی در زندگی وجود ندارد.

زندگی یک جریان پیوسته از تغییر و تحول و شدن های پی در پی است. 

نقطه نهایی وجود ندارد.

 

دنیای تغییرات، دنیای تفکر انسان ها

چرا کنکور هدفی از رده خارج شده است؟ روزگار هر روز تغییر می کند و خواه ناخواه ما را نیز همراه خود عوض می کند.

خانه ها و ساختمان ها عوض می شوند.

شکل شهرها عوض می شود.

لباس ها عوض می شوند.

زبان ها عوض می شوند.

افکار عوض می شوند.

خواسته ها عوض می شوند.

درک انسان از مفهوم بودن عوض می شود.

انسان عوض می شود….

اینها واقعیت زندگیست.

 

سبک زندگی و کنکور سراسری

همچنان که من رشد می کنم و تجربه ام از زندگی بیشتر می شود انتظارم از یک سبک زندگی ایدال تغییر پیدا می کند. و گاهی این تغییرات به حدی عمیق هستند که تا چشم بهم می زنم زندگی امروزم، دوستان و همسر و شغل و محیطی که در آن هستم را با خود غریبه می بینم و ناچار کوله بارم را باید بردارم و به سوی محیطی آشنا با خود کنونیم هجرت کنم.

همه ما مدام در زندگی در حال تغییر و هجرتیم. و در این هجرت فقط افراد و مشغله هایی را هر بار با خود همراه می کنیم که با من کنونی مان آشنا باشند و در راستای رشد ما همزمان با ما رشد کرده باشند.

و از آن سو به ناچار غریبه هایی را که زمانی عزیزترین های ما بودند در خود گذشته مان جا می گذاریم و با آنها برای همیشه وداع می گوییم.

 

من عوض شده ام

چه خوراکی هایی که تا دیروز لذیذترین طعم های زندگیم می دانستم و اکنون هیچ حسی نسبت به آنها ندارم.

و چه لباس هایی که روزگاری با حسرت از پشت ویترین به آنها نگاه می کردم و اکنون کاملا از مد افتاده و مضحک به نظر می رسند.

دوستانی که آشنایان هر لحظه من بودند و از مصاحبت آنها سیر نمی شدم ولی اکنون حتی یک گفتگوی ساده ده دقیقه ای آنهم پس از سالها با آنها دشوار است.

شغل هایی که برای بدست آوردن شان کلی راه پیاده می رفتم و اوج موفقیت خود می دانستم شان و الان هیچ جایگاهی در زندگیم ندارند.

تمام آن غذاها، لباس ها، آدمها، کتابها و شغل ها در زمان خودشان بی نظیر بودند و من حتی اکنون هم از اینکه آن روزها در زندگیم بودند، به رشد من کمک کردند و به من آرامش می دادند از آنها بی نهایت سپاسگزارم؛ اکنون و تا ابد.

اما من عوض شده ام.

عروسک دوران کودکیم دیگر همصحبت خوبی برایم نیست.

ماشین اسباب بازیم دیگر نمی تواند مرا به جایی برساند.

با دوستان و عشق دوران جوانیم دیگر حرف مشترکی برای گفتن ندارم.

خواندن کتابهای دوران جوانیم اکنون برایم سخت و طاقت فرسا هستند.

و لحظات زندگی برایم بسیار با ارزش تر از آن است که بخواهم آن را برای شغل های روزگار بیست و سی سالگیم سپری کنم.

من تغییر کرده ام. عوض شده ام.

 

مطمئنم باز هم تغییر خواهم کرد.

خودم

چهره ام

لباسم

افکارم

شغلم

دوستانم

دغدغه هایم

و تصورم از آرامش و خوشبختی

مطمئنم باز هم تغییر خواهم کرد.

روزی شاید امروزم هم به اندازه دیروزها برایم دور و نامفهوم و غریبه شود.

 

اضطراب سالهای کنکور

و کنکور و رتبه کنکور و اضطراب سالهای کنکور هیچ جایگاهی در این جریان زندگیم ندارد.

برای همین است که الان که به گذشته ها نگاه می کنم با خودم می گویم کاش به جای آن همه کتاب تست و دغدغه کنکور و بهترین سالهای عمر من که به هیچ گذشت، به من زندگی کردن و اصول اولیه موفق شدن در این دنیا را یاد داده بودند.

کاش به جای تست انتگرال برایم از دائما تغییر یافتن حال دنیا می گفتند.

به جای آرایه و استعاره مفهوم عمیق عشق و محبت واقعی را می آموختند.

ای کاش جای محاسبه شیب نمودار یک معادله چند مجهوله بیمه و بانک و سرمایه گذاری یادم می دادند که امروز تا خرخره در شیب تورم گیر نکنم!

به جای انواع پیوند کووالانسی و یونی و … به من مستقل بودن و برخواستن پس از هربار شکست را می آموختند.

من معتقدم غول دهشتناک کنکور برای زندگی در عصر جدید هدفی از رده خارج شده است که سالها عمر و ذهن و احساس من را نیز همراه خودش از رده خارج کرده بود.

 

تربیت انسان به علم

البته به موارد بالا این مورد هم اضافه شود که خیلی ها در خیلی از رشته ها فقط یک مدرک می گیرند. مثلا فردی فوق  لیسانس آموزش زبان دارد اما نمی تواند حتی یک مکالمه ابتدایی به انگلیسی داشته باشد. مدرک دانشگاهی زبان انگلیسی به تنهایی نه تنها به او کمک نکرده بلکه حتی جرات نمیکنه به کسی بگه که در دانشگاه چه رشته ای را خوانده است.